ناگزیر از هجرت



در ادامه ی این مطلب

مقام عیش میسر نمی شود بی رنج

بله به حکم بلا بسته اند عهد الست١

 

من در چه وضعیتی بودم؟ 

آدمی که می دونست حضور رنج در زندگی کاملا طبیعیه و اصلا لازمه ی تبلور نفس انسان اینه که سختی بکشه

خب این حد از آگاهی در مقابله با رنج های خیلی کوچکی مثل بیماری های مقطعی من رو یاری می کرد و کمک می کرد که کمتر آه و ناله کنم و البته بابت این رفتار هم طلبکار میشدم و انتظار داشتم بلافاصله خدا یه جوری جبرانش کنه! 

 بعد از گذر از هر چیزی که رنج می دونستمش احساس می کردم انقدرها که باید خوب عمل نکردم، اگه رنج و بلا پتانسیل سکوی پرش بودن رو داره پس من چرا اوج نگرفتم؟!

 

ادامه مطلب

در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست؟*

این روزهای آغاز جوانی ماجرای من و رنج کمی جدی تر از همیشه جریان داره این قضیه برای من خیلی پر رنگ تر و مهم تر شده، چرا که این احساس در من تشدید میشه که سیبل بلا شدم و خدای مهربان چپ و راست ما رو مورد تفقد خودش قرار میده! (این تیکه نیست ها؛ یه تعبیر کاملا جدیه)  

از جوانب امر و با نیم نگاهی به زندگی سایر آدم ها اینطور بر میاد که این قصه سر دراز داره و تا لب مرگ هم بیخ گلوی ما رو چسبیده و ول کن ماجرا نیست پس قطعا باید دنبال یه راه چاره ی جدی بود وگرنه که تا پایان عمر ما دوتا سرشاخیم و ممکنه هیچ وقت هم به همزیستی نرسیم

پس جنگ اول به از صلح آخر (بخونید تسلیم آخر! ) 

ادامه مطلب

کمی عقب تر‌_چیزی به قاعده ی 40 روز_حوالی تاسوعا 1438

کنار مزار شهدای شلمچه بودم

سفر راهیان نور بود، با جمعی از هم پایه ای های شهرستانمان

همان راهیان نوری که از طریق مدرسه ها، دانش آموزان را اعزام می کنند

دین و مذهب برایم جدی تر از هر زمانی شده بود و حس و حال با صفای نوجوانی هم مزید بر علت بود که اتصالات قوی تر باشند و درگیر دو دوتا چارتا کردن های دنیایی نباشم و راحت تر طلب کنم

چشم دوخته بودم به مزار شهدا

ذهنم غوغا بود که چه چیزی را طلب کنم، دچار تشویش بودم حتی!

می ترسیدم که این فرصت از دستم برود و آنقدری که ظرفیت هست نخواسته باشم

چقدرش ارادی بود را نمی دانم اما از ذهنم گذشت کربلا، اربعین، پای پیاده.

همین جا قفل کردم و مصر شدم که به آبرویتان اربعین مرا جور کنید!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب

در خلال بحث هایمان، یا بهتر بگویم م گرفتن های من از او،  الف» همیشه مرا به باریکه ی نوری متوجه میکرد که از پنجره ی امید می تابید

علی الظاهر قبول داشتم هر آنچه که میگفت را

یعنی هیچ دلیلی بر رد کرن توصیه هایش نداشتم

در نظر پذیرفته بودم و در عمل. 

 الف» می گفت باید توکل کنی، باشد هرچقدر که می توانی تلاش کن، تدبیر داشته باش، از امکانات موجود استفاده کن اما بالاخره یک جایی کم می آوری، آنجا را توکل کن، از او بخواه که کم تو را زیاد کند، نا کرده هایت را جبران کند.

 

من حرف هایش را قبول داشتم الا آنجا که باید جبران کم کاری هایم را به او می سپردم

اصلا چرا خدا باید کم کاری مرا جبران می کرد؟ من خودم باید تمام تلاشم را به کار می گرفتم تا  کامل باشم، پر رو بازی می دانستم من کم بگذارم و او جبران کند

ادامه مطلب

غدیر امسال محدودیت هایی برای جشن های متعارف مذهبی وجود داره 

خب دید و بازدید کمتره، تجمعی نیست و ما تا حدی از جمع شدن، جشن گرفتن و بالیدن به این مکتب و مذهب محرومیم. 

اینم یه برگ از حسرت هایی میشه که به قبلی ها اضافه میشه

اما چه باک؟

ما به همین حسرت ها هم دلخوشیم و امید داریم که جایی در اون دنیا به دادمون برسند

با این حال میشه از بسترهای مجازی و الکترونیکی بهره گرفت و روی ویروس منحوس رو کم کرد! 

در همین راستا سه تا کتاب معرفی می کنم

و به ده نفر اول، دو تا از کتاب ها رو به صورت نسخه الکترونیکی عیدی میدم

 

ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ جدید ایرانی دوره آموزشی نورپردازی گرگان همه چیز درباره خشم Web مجله مد و لباس مردانه و زنانه| شلوار جین| پیراهن| استایل ✘ کاج برفی ✘ برنج ایرانی *نمونه سوالات ریاضی دیوارپوش چرمی معبر گراف