کمی عقب تر‌_چیزی به قاعده ی 40 روز_حوالی تاسوعا 1438

کنار مزار شهدای شلمچه بودم

سفر راهیان نور بود، با جمعی از هم پایه ای های شهرستانمان

همان راهیان نوری که از طریق مدرسه ها، دانش آموزان را اعزام می کنند

دین و مذهب برایم جدی تر از هر زمانی شده بود و حس و حال با صفای نوجوانی هم مزید بر علت بود که اتصالات قوی تر باشند و درگیر دو دوتا چارتا کردن های دنیایی نباشم و راحت تر طلب کنم

چشم دوخته بودم به مزار شهدا

ذهنم غوغا بود که چه چیزی را طلب کنم، دچار تشویش بودم حتی!

می ترسیدم که این فرصت از دستم برود و آنقدری که ظرفیت هست نخواسته باشم

چقدرش ارادی بود را نمی دانم اما از ذهنم گذشت کربلا، اربعین، پای پیاده.

همین جا قفل کردم و مصر شدم که به آبرویتان اربعین مرا جور کنید!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ادامه مطلب

مدیریت روان رنجور (٢)

مدیریت روان رنجور (١)

مسابقه بهترین خاطره و نقل قول از پیاده‌روی اربعین حسینی

  ,تر ,اربعین ,های ,مزار ,هم ,    ,بود که ,ترسیدم که ,که این ,این فرصت

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دخترماه arvin farm ۰۹۱۰|۴۶|۹۱|۹۲۳ بانک جامع اطلاعاتی صهیونیسم زندگی با عطرِ هل تصفیه آب لیدی بلاگ کار در آلمان هموار کنکور کتابخانه اسرار straykids everywhere all around the world